.............فرهنگ سازان حضرت حجة بن الحسن (عج)

مؤسسه فرهنگی هنری فرهنگسازان حضرت حجة بن الحسن (عج)

.............فرهنگ سازان حضرت حجة بن الحسن (عج)

مؤسسه فرهنگی هنری فرهنگسازان حضرت حجة بن الحسن (عج)

مؤسسه فرهنگی هنری فرهنگسازان حضرت حجة بن الحسن (عج)
کلمات کلیدی

اهمیت آگاهی بخشی با تقویت باورهای دینی

شعر و شاعری

وصیت نامه حضرت امام علی (ع)

یاران امام مهدى‏ علیه السلام

غیبت امام مهدى‏ علیه السلام

شخصیّت امام مهدى‏ علیه السلام

انتظار فرج

مختصری از زندگانی امام حسین (ع)

فضائل امام حسین (ع)

امام حسین (ع) پس از ولادت

ویژگی های امام کاظم (ع)

مظهر ظلمت و تاریکی تحمل دیدن نور و روشنایی را ندارد.

علت دشمنی هارون با امام کاظم (ع)

زندگانی امام کاظم (ع)

شخصیت امام على (ع)

پیامبر و امام شناسی

نمونه ویژگی ها و فضایل امام علی (ع)

لزوم دوست داشتن امام علی (ع)

علت نامگذاری روز ولادت امام علی (ع) به روز پدر

برتری امام علی علیه‌السّلام بر پیامبران الهی (ع)

اهمیت یاد امام علی (ع) بودن

اهمیت محبت و دوست داشتن امام علی (ع)

اهمیت امامت و ولایت وولایتمداری

ضرورت پاسداری از خون شهدا

ویژگی های دروس حوزوی

خاطره فرد ذی فنون و همه فن حریف

شیوه جلو گیری از گرفتار شدن

حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس

آسیب شناسی علوم دینی و فنون

فرهنگ اصطلاحات علوم

آخرین نظرات

عید قربان

روز دهم ذیحجّه ، روز عید قربان (عید اضحى ) و از بزرگترین اعیاد اسلامى است که اعمال و دعاهاى خاصّى دارد.

مهم هدف از برگزاری این اعیاد است که همان بیاد بیچارگان بودن است این مطلب را در داستان ذیل مطالعه بفرمائید.

گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت کعبه رود. با کاروانی همراه شد و چون توانائی پرداخت برای خریدن حیوانی جهت سوار شدن  نداشت پیاده سفر کرده و خدمت دیگران می کرد.

تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع آوری هیزم به اطراف رفت، در زیر درختی مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد و دریافت که از خجالت اهل و عیال در عدم کسب روزی به اینجا پناه آورده است و یک هفته است که خود و خانواده اش در گرسنگی بسر میبرند.

چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت : برو . مرد بینوا گفت : مرا رضایت نیست تو در سفر حج در سختی باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم .

شیخ گفت : حج من ، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف کنم بهتر از آن است که هفتاد بار زیارت آن بنا کنم .

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید

معشوق همینجاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار

در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بی صورت معشوق ببینید

هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید

یکبار ازین خانه برین بام برآیید

آن خانه لطیفست نشانه هاش بگفتید

از خواجه آن خانه نشانی بنمایید

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید

یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد

افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

کعبه را گفتم تو از خاکی من از خاک

چرا باید به دورت من بگردم

ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی

برو با دل بیا تا من  بگردم

یادی از حکایت فرزند قربانى کردن حضرت ابراهیم (ع)

مروى است که: «روزى اسمعیل از شکار باز آمده بود ابراهیم در او نظر کرد او رادید با قدى چون سرو خرامان و رخسارى چون ماه تابان.ابراهیم را چون مهر پدرى‏بجنبید و در دل او اثر محبت فرزند ظاهر گردید در همان شب خواب دید که: امر حق‏چنان است که اسمعیل را قربانى کنى.ابراهیم در اندیشه شد که آیا این امرى است ازرحمن یا وسوسه‏اى است از شیطان، چون شب دیگر در خواب شد همان خواب را دیددانست که امر حق - سبحانه و تعالى - است.چون روز شد به هاجر مادر اسمعیل گفت:

این فرزند را جامه نیکو در پوش و گیسوان او را شانه کن که وى را به نزدیک دوست‏برم.

هاجر سرش را شانه کرد و جامه پاکیزه‏اش پوشانید و بوسه بر رخسار او زد، حضرت‏خلیل الرحمن گفت: اى هاجر! کارد و «رسنى‏» () به من ده.هاجر گفت: به زیارت دوست‏مى‏روى، کارد و رسن را چه کنى؟ گفت: شاید که گوسفندى بیاورند که قربان کنند.

ابلیس گفت: وقت آن است که مکرى سازم و خاندان نبوت را براندازم، به صورت‏پیرى نزد هاجر رفت و گفت: آیا مى‏دانى ابراهیم، اسمعیل را به کجا مى‏برد؟ گفت: به‏زیارت دوست.گفت: مى‏برد او را بکشد.گفت: کدام پدر پسر را کشته است‏خاصه‏پدرى چون ابراهیم و پسرى چون اسمعیل؟ ! ابلیس گفت: مى‏گوید خدا فرموده است.

هاجر گفت: هزار جان من و اسمعیل فداى راه خدا باد.کاش مرا هزار هزار فرزند بودى‏و همه را در راه خدا قربان کردندى.

ابلیس چون از هاجر مایوس شد به نزد ابراهیم آمد و گفت: اى ابراهیم! فرزند خودرا مکش که این خواب شیطان است.ابراهیم فرمود: اى ملعون! شیطان تویى.گفت: آخردلت مى‏دهد که فرزند خود را به دست‏خود بکشى؟ ابراهیم فرمود: بدان خداى که‏جان من در قبضه قدرت اوست که اگر مرا از شرق عالم تا غرب عالم فرزندان بودى ودوست من فرمودى که قربان کن همه را به ست‏خود قربان کنم.

چون از حضرت خلیل نیز نومید شد روى سوى اسماعیل نهاد و گفت: پدرت تو رامى‏برد بکشد.گفت: از چه سبب؟ گفت: مى‏گوید حق - عز و على - فرموده است.گفت:

حکم حق را باید گردن نهاد.اسمعیل دانست که شیطان است‏سنگى برگرفت و بدو افکند.

و به این جهت‏حاجیان را واجب شد که در آن موضع سنگریزه بیندازند.

پس چون پدر و پسر به منى رسیدند ابراهیم گفت: اى پسر

«انى ارى فى المنام انى اذبحک‏».

یعنى: «اى پسر! در خواب دیدم که تو را قربان باید کرد» .

اسمعیل گفت: «یا ابت افعل ما تؤمر».

یعنى: «بکن اى پدر آنچه را مامورى‏» . ()

اما اى‏پدر! وصیت من به تو آن است که: دست و پاى من را محکم ببندى که مبادا تیزى کاردبه من رسد حرکتى کنم و جامه تو خون آلود شود و چون به خانه رسى مادر مرا تسلى‏دهى.پس ابراهیم به دل قوى دست و پاى اسمعیل را محکم بست، خروش از ملائکه‏ملکوت برخاست که زهى بزرگوار بنده‏اى که وى را در آتش انداختند از جبرئیل یارى‏نخواست.و از براى رضاى خدا فرزند خود را به دست‏خود قربان مى‏کند.پس ابراهیم‏کارد بر حلق اسماعیل نهاد، هر چند قوت کرد نبرید.اسمعیل گفت: اى پدر! زود فرمان‏حق را به جاى آور.فرمود: چه کنم هر چند قوت مى‏کنم نمى‏برد.گفت: اى پدر! درروى من نظر مى‏کنى شفقت پدرى نمى‏گذارد، روى من را برخاک نه و کارد بر قفا گذار.

ابراهیم چنان کرد و کارد نبرید.اسماعیل گفت: اى پدر! سر کارد را به حلق من فرو بر.که‏در آن وقت آواز برآمد که:

«یا ابراهیم قد صدقت الرؤیا».

یعنى: «اى ابراهیم! خواب‏خود را درست کردى [آنچه را در خواب ماموریت‏یافتى انجام دادى]» . ()

دست از اسماعیل بدار و این گوسفند را به جاى او قربانى کن‏» . ()

بلى:

شوریده نباشد آنکه از سر ترسد

عاشق نبود آنکه ز خنجر ترسد

برگرفته از زندگی نامه مرحوم نراقی

خداوند انشاء الله توفیق ایثار در راه حق و حقیثت را به همه ما عنایت بفرماید.

والسلام مرتضوی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۵/۰۹