.............فرهنگ سازان حضرت حجة بن الحسن (عج)

مؤسسه فرهنگی هنری فرهنگسازان حضرت حجة بن الحسن (عج)

.............فرهنگ سازان حضرت حجة بن الحسن (عج)

مؤسسه فرهنگی هنری فرهنگسازان حضرت حجة بن الحسن (عج)

مؤسسه فرهنگی هنری فرهنگسازان حضرت حجة بن الحسن (عج)
کلمات کلیدی

اهمیت آگاهی بخشی با تقویت باورهای دینی

شعر و شاعری

وصیت نامه حضرت امام علی (ع)

یاران امام مهدى‏ علیه السلام

غیبت امام مهدى‏ علیه السلام

شخصیّت امام مهدى‏ علیه السلام

انتظار فرج

مختصری از زندگانی امام حسین (ع)

فضائل امام حسین (ع)

امام حسین (ع) پس از ولادت

ویژگی های امام کاظم (ع)

مظهر ظلمت و تاریکی تحمل دیدن نور و روشنایی را ندارد.

علت دشمنی هارون با امام کاظم (ع)

زندگانی امام کاظم (ع)

شخصیت امام على (ع)

پیامبر و امام شناسی

نمونه ویژگی ها و فضایل امام علی (ع)

لزوم دوست داشتن امام علی (ع)

علت نامگذاری روز ولادت امام علی (ع) به روز پدر

برتری امام علی علیه‌السّلام بر پیامبران الهی (ع)

اهمیت یاد امام علی (ع) بودن

اهمیت محبت و دوست داشتن امام علی (ع)

اهمیت امامت و ولایت وولایتمداری

ضرورت پاسداری از خون شهدا

ویژگی های دروس حوزوی

خاطره فرد ذی فنون و همه فن حریف

شیوه جلو گیری از گرفتار شدن

حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس

آسیب شناسی علوم دینی و فنون

فرهنگ اصطلاحات علوم

آخرین نظرات

۳ مطلب با موضوع «معرفی مجموعه فرهنگ نامه ها :: فرهنگ موضوعی داستان» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از منابع بسیار مهم که سفارش خدا و پیامبرش «کتاب الله و عترتی اهل بیتی» را در پی دارد، سخن قرآن های ناطق «روایات معصومان علیم السلام »است که با زحمات زیاد پیشینیان به ما رسیده . و کتاب های بسیاری در باره ی آن نوشته شده، حتی به صورت موضوعی و منظم نیز انتشار یافته، منتهی؛با موضوع های کلی محدود، همراه با تعداد کمی ریز موضوع؛آن هم بطور پراکنده.

البته جا داشت مؤسسات بزرگ که از امکانات زیاد برخوردارند؛برحسب نیاز جامعه به تنظیم موضوعات بیشری می پرداختند؛ بخصوص به ریز موضوع های آن توجه می کردند. بحمد الله در«مؤسسه فرهنگ سازان حضرت حجة بن الحسن (عج)» به این امر توجه شده و بسیاری از موضوع های معارف اسلامی؛ را با ریز موضوعای به صورت همسو و یکسان، مشخص کرده و بعضی از آنها(1) در نموداری،با عنوان «سفینه روایات چهارده معصوم (ع)» احادیث معصومان (ع) را به صورت فرهنگ نامه الفبائی آماده ساختند،انشاء الله با دعای خیر و حمایت؛ دوستداران آنان بزرگواران این مجموعه، هم به صورت کتاب و نیز بصورت نرم افزار و ارسال در فضای مجازی با برنامه ای که مقدماتش تهیه شده و قابل بروز رسانی می باشد، منتشر شود. اکنون فقط از باب تبرک به دو حدیث اکتفا می کنیم.

(1) همچنان که بر اهلش روشن است روایات دارای اقسام و انواعی است؛ بعضی از آن ها حالت پرسمانی دارد که در جایگاه خودش یعنی در بخش پرسمان روائی آمده و بعضی حالت داستانی دارد که در بخش داستان و لطیفه و طنز با عنوان داستانهای روایی از آن یاد می شود و بعضی از احادیث حالت پاسخ قرآنی دارد که در مجموعه «پاسخ های قرآنی توسط معصومان (ع) و قرآن اندیشان» جایگاش مشخص شده.

یاد آور می شویم همان گونه که می دانید محل نمایش نمونه کاربرد این فرهنگ نامه ها در وبلاگ تعلیم و تربیت است از این رو برای مشاهده موضوعاتی از این قبیل :

1- برکات آشنائی با قرآن و احادیث و روایات معصومان علیهم السلام 2 - راهکار استفاده و کاربردی کردن آیات و روایات معصومان (ع)  3 - همسو بودن احادیث با قرآن 4 - نمونه تهیه موضوع فرعی برای آیات و روایات 5 - کاربرد موضوع بندی قرآن و روایات.

به آن وب سایت و نیز به کانال ایتای با عنوان داستنی هایی از روایان معصومان (ع) مراجعه بفرمائید.

والسلام مرتضوی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۲۴
فرهنگسازان حجة ابن الحسن (عج)

ضمن عرض تسلیت وفات و شهادت پیامبر خاتم (ص) و دو امام غریب و مظلوم حضرت امام حسن مجتبی (ع) و امام رؤف حضرت علی بن موسی الرضا (ع) جهت قدر دانی و یاد آوری زحمات این عزیزان تقدیم می گردد.

در این زمان که کرونا کولاک می کند و تا کنون هیچ قدرتی نتوانسته آن را نابود کند. جهت امیدوار کردن مردم جهان و توجه دادن همگان به ( کمی توانائی و قدرت انسان «انتم الفقراء الی الله » و نیازمندی انسان به خدا؛ چرا که خدا از بالاترین قدرت «انه علی کل شیء قدیر» برخوردار است ) ، جا دارد یادی داشته باشیم از این قدرت نمائی خدا در نجات فرد، « آگاه ، بصیر ، مخلص ، عابد» که دعا کرد و و از پروردگار کمک طلبید و خداوند او را نجات داد.

انشاء الله خدا این توفیق (با خدا بودن و امیدوار بودن به لطف و کرم او ) را به همه ما عنایت فرماید و رفع مشکلات و گرفتاری از همه مردم جهان بویژه موحدان عالم بنماید و با ظهور حضرت مهدی (عج) آرامش حقیقی بر عالم حاکم گرداند. آمین یا رب العالمین.

اهمیت آگاهی بخشی و تقویت باورهای دینی

در این زمان که دشمنان خدا و دین در تلاش هستند که با انواع و اقسام طرفند ها، باورهای دینی مردم را کم رنگ جلوه دهند. و توجه مردم را سوق به مادیات دهند «یزین لهم الشهوات » با یاد آوری نمونه ای از کار آمدی آموزه های دینی به تقویت باورهای دینی خود و دیگران بپردازیم؛ تا خود و مؤمنان در مواقع سختی و گرفتاری بهتر از قبل بتوانیم با فرهنگی دینی؛ایستادگی و مقاومت در دین داری داشته باشیم و نیز الگو برای دیگران باشیم.

البته ارائه این « راهکار» به دیگران. با شیوه های مختلف امکان پذیر است در اینجا فقط به یکی از این شیوه ها یعنی آموزش با شیوه داستان و حکایت های آموزنده اشاره می کنیم. در نوشتار ذیل به نمونه ای از این حکایت ها؛ که بر گرفته از کتاب جامع التمثیل است توجه فرمائید:

نجات گرفتار، پس از رسیدن بلا های پی در پی

آورده‌اند که در بنی اسرائیل مردی بود که او را ابوصالح حمیری می گفتند مردی بود متقی و پرهیزکار و زنی صالحه داشت و با عصمت و عابده او را عفیفه نام بود و آن زن در نهایت حسن و ملاحت و نهایت عصمت و عفت بود ابوصالح را آرزوی حرم محترم که عبار تست از «ان اول بیت وضع للناس» پدید آمد و شوق طواف آن مطاف که اشارتست به آن خانه «و من دخل کان آمنا» از زاویة دلش به ظهور آمد عزیمت احرام حرم را مصمم گردیده قصد کعبة معظمه نمود ابوصالح را برادری بود نزد خود طلبید سفارش و الحاح کرد که ای برادر آن چه نفقه و ضروریات و لوازم خانه بود برای عیال مهیا کرده‌ام ایشان را و تو را به خدا سپردم که از روی رحمت و شفقت برادری رعایت خاطر عیال من نمائی که از خاندان عصمت است تا امروز خدایتعالی او را از آفت خیانت و تهمت نگاهداشت بعد از آن نیز نگاهدارندة او است آن گاه برادر را وداع نمود و روانه حج شد روزی چند از این مقدمه و معنی گذشت برادرش چون حسن و جمال و لطافت زن برادر را شنیده بود و می خواست که او را ببیند هر روز بدر خانة برادر می رفت آن صالحه به تلاوت قرآن مشغول بود و در خانه را بسته می دید تا روزی آمد در خانه را گشوده دید بی اذن و دستور به درونه خانه رفت آن نیک زن را در درون خانه مشغول تلاوت قرآن دید آن ناکس ناپاک مشاهدة جمال او می کرد کنیزک فریاد کرد تو چه کسی آن عفیفه در حال چادر بر سر کشید و رفت تو چه کسی که بی اذن به خانة ما درآمدی و از خدا شرم نداری آن نامرد تیر عشق خورده گفت ای خاتون من برادر شوهر توام و اظهار عشق خود کرد و گفت دست از تو برنمی دارم سر من در راه تواست تضرع و زاری می نمود که ای خاتون مدتی شد که آوازة حسن و جمال تو می شنیدم الان تو را عیان دیدم من را محروم و ناامید مکن که ایمان خود را بر باد داده‌ام تا تو را دیدم زن گفت بدبخت بی حیا این چه سخن است که تو می گوئی از خدا شرم نداری و از رسول آزرم نمی کنی تو بجای برادر منی زودتر از این خانه بیرون رو و کنیزان فریاد و شور برآوردند آن مرد از خانه بیرون شد کنیزک در را محکم کرده باز وقت شام آمد و حلقه بر در زد و هر چه فریاد کرد کسی جواب نداد تا چند روز این عمل می کرد آخر آن مزن پاکدامن به عقب در آمد و به نرمی و ملایمت گفت:

اندیشة باطل و فکر فاسد

ای برادر من بجای خواهر توام تو از این اندیشة باطل و فکر فاسد که وسوسة شیطانست درگذر و از خدا بترس آن مرد همان تضرع و زاری می کرد و نصیحت آن نیک زن درگیر نشد باز شام دیگر به عقب درآمد همان تضرع و زاری می کرد باز آن نیک زن به عقب درآمد و گفت ای برادر مرا از خود مرنجان و به حال خود باش که این کار زشت هرگز نخواهد شد و من هرگز دامن خود را به دست تو ناپاک ملوث نگردانم از خدا بترس فردا جواب برادرت را چه خواهی داد آن ناپاک جزع و فزع می کرد و می گفت من تو را دیده‌ام و گرفتار تو شده‌ام تا مرادم را حاصل نکنی نخواهم رفت زن گفت ای بدبخت شقی:

یک قطره از آب چشم و یک ذره حیا

در چشم و دلت خدای داناست که نیست

از این قصد و اندیشه بگذر که چشمة صاف زندگی خود را به غبار ظلمانی تو تیره نگردانم آن بدبخت گفت اگر به مراد من نباشی قصد جان تو کنم و تو را رسوا و هلاک سازم آن زن گفت:

من خود را بخدا می سپارم

من ترک جان خود می کنم تو هر چه خواهی بکنم من خود را بخدا می سپارم پس آن نابکار از آنکار محروم گشت کینة آن زن را در دل گرفت و به خانة خود رفت آن شب همه شب در فکر مکر و فساد بود چون صبح شد برخاست و به خانه قاضی شهر رفت و گفت برادرم به حج رفته و اهل و عیال خود را به من سپرده و زن بدکار مکارة دارد و به زنا افتاده قاضی گفت من برادرت را نیکو می شناسم و آوازة زن او را شنیده‌ام که صورت صالحه‌ای ست و زن او از این باب نیست تو تهمت و دروغ می گوئی، آن بدفعل مبالغه می نمود که راست می گویم قاضی گفت که در این باب چهار شاهد. عادل می باید که گواهی دهند آن مرد گفت چهار گواه دارم حاضر می کنم آن بدبخت از آنجا بیرون آمد و تردد بسیار کرد تا آن که چهار کس از پیران کهن سال بهم رسانید و مبلغی کلی رشوه بایشان داد که گواهی بدهند روز دیگر گواهان را به حضور قاضی آورده و گواهان گواه دروغ را دادند که ما دیدیم که او زنا داده قاضی برآشفت و گفت حاشا که این راست باشد چرا که آوازة عفت آن زن را شنیده بود قاضی قبول نکرد آن مرد به در خانة حاکم رفت و حال باز گفت و رشوة بسیار داد قبول نمود حاکم کس فرستاد باز به اعوان که به درخانه حاکم بودند رشوه داد پیش قاضی آمدند و گفتند که ما تحقیق کرده‌ایم این راست است و نیز حاکم ما را فرستاد که ما این را قبول کرده‌ایم شما هم قبول کنید که سخن این مرد راست است آخر قاضی لاعلاج شد حکم به رجم آن زن کرد آن گاه جمعی از ملازمان حاکم و قاضی به در خانة آن زن مظلومه آمدند و در خانه را شکستند آن بدبخت به درون خانه رفت و گفت حالا تن درده و مراد حاصل کن والا تو را سنگساران خواهند کرد زن گفت هر چه خواهی بکن آن نامرد پیشرفت و دست دراز کرد و موی گیسوی آن بیچاره را گرفته کشان کشان از خانه بیرون آورد و گفت تو را به صحرا برده سنگسار خواهیم کرد حالا چه می‌گوئی و راضی می شوی یا نه باز زن گفت ای بدبخت آن چه گفتم همان می گویم من خود را به خدای زبردست کریم سپردم تو هر چه خواهی بکن هر چه کنی بخود کنی من از گفتة خود برنگردم و تن بقضا و دل برضا داده‌ام آن ناپاک او را می کشید و می برد آن مظلومه شکر خدای می کرد

گرفتار شدن بی گناه

چون آن زن را از شهر بیرون آوردند گودی کندند و آن عفیفة بیچاره را تا کمر در خاک کرده سنگسار نمودند چنانچه در زیر سنگ پنهان شد آن وقت همه رفتند

کار آمدی اخلاص و صدق

چون عفیفة مظلومه از روی اخلاص و صدق درست توکل به خدا کرده بود و پناه باو برده و خود را به او سپرده بود

رسیدن امدادگران الهی

خدا او را در حفظ خود نگاهداشت و آسیبی باو نرسید حق سبحانه و تعالی فرشتة فرستاد موکل او کرد که هیچ ضرری به او نرسد .

برکات تلاوت قرآن

تا نزدیک شام شد عفیفه در میان سنگ ها مانده با آواز نرم قرآن می خواند اتفاقاً مرد اعرابی صالح پرهیزکار رحیم دل از آن جا می رفت چون آواز قرآن شنید در ساعت از شتر فرود آمده گوش داشت که این آیة کریمه شنید که «امن یجیب المضطر اذا دعاه» و گاهی مناجات می کرد که الهی تو دانا و بینائی که آن چه کردم به رضای تو کردم و امیدوار به لطف و کرم تو بودم و غیر از تو دستگیر ندارم و من فرمان تو بجا آورده‌ام چون اعرابی شنیده بود در آن روز زنی را به تهمت سنگسار کرده‌اند با خود گفت همین است که حق سبحانه و تعالی او را در حفظ خود و امان خویش نگاهداشته که از تهمت مبرا است اعرابی پیشرفت و آن سنگ ها را دور کرد زنی دید نشسته و تلاوت قرآن می کند اعرابی سلام کرد آن عفیفه جواب سلام او را به آواز بلند داد اعرابی گفت ای خواهر همانا که به تهمتی گرفتار شده‌ای و راستی کردی و رضای حق به جای آوردی که حضرت حق سبحانه و تعالی تو را در این بلا و آفت نگاهداشت، اعرابی ردای خود را به او داد تا پوشید و گفت ای خواهر بیا تو را بخانة خود برم بر این استر سوار شو آن زن او را دعا کرد بر شتر سوار شد آن اعرابی مهار شتر را گرفته و خود پیاده می رفت تا بخانه خود رسید مرد اعرابی عیالمند بود آن عفیفه با اهل بیت او ملاقات کرد و با هم خوش برآمدند پس اعرابی برای عفیفه جای علی حده تعیین کرد عفیفه شب و روز مشغول عبادت بود اعرابی و زنش بر عصمت عفیفه مطلع گشته گفتند ای خواهر تو بخاطر جمع بکار خود مشغول باش تا آمدن شوهرت و دل فارغ دار.

اتفاق دوم

آن اعرابی را اتفاقاً غلامی بود که خدمت خانه می کرد وقتی به صحن خانه آمد عفیفه وضو می ساخت ناگاه چشمش بر عفیفه افتاد عاشق او شد و دل را درباخت و تیر عشق او بر دلش کارکرد که خدمت خانه از یادش رفت و بی قرار گردید روزی چند به عقب درمی آمد و اظهار عشق خود می کرد آن زن می گفت تو بجای برادر منی بحال خود باش و از این خیال فاسد در گذر که نخواهد شد غلام گفت که اگر مراد من ندهی من تو را رسوا کنم زن گفت من خود را بخدا سپردم تو هر چه خواهی بکن پس اعرابی را کودکی بود شیر خوار شبی غلام به عقب در آمد و گفت امشب اگر مراد من حاصل نکنی تو را رسوا می کنم گفت برو بحال خود باش و بیهوده مگوی از آن جا برگشت و به جای خود رفت و نصف شب برخاست و بدرون خانه رفت و سر آن طفل را جدا کرده و بر سینه طفل گذاشت و کارد خون آلوده را آهسته آورده نزدیک بالین عفیفه انداخت و او به عبادت مشعول بود مادر در وقت شیر دادن طفل برخاست که طفل را شیر بدهد سر فرزند خود راه از تن جدا دید فریاد برآورد اعرابی از خواب برخواست و آن حال را مشاهده نمود و عورتش از درد دوری فرزند ناله می کرد غلام دوید و کارد خون آلود را از زیر بالین عفیفه بیرون آورد و گفت من دیدم این زن این کار کرد اگرچه زن و شوهر بر پاکدامنی عفیفه اعتقاد داشتند اما مادر کودک بی اختیار بسوی عفیفه دوید و مشتی چند به سر عفیفه زد عفیفه گفت از اینکار من خبر ندارم تا روز شد اعرابی گفت ای خواهر ما می دانیم که این غلام بر تو تهمت زده و اینکار تو نیست اما بگو این چه سر است عفیفه حقیقت اراده غلام باز گفت اعرابی خاموش گشت و چون طفل را دفن کردند 

همراهی با مصیبت دیده

عفیفه به اعرابی گفت ای برادر دیگر بودن من در این جا مناسب نیست و تو در حق من نیکی کرده حقتعالی تو را اجر بدهد اگر چه بی گناهی من بر شما ظاهر شده اما هر گاه مادر طفل را بر من نظر افتد فرزند به خاطرش می رسد که بواسطة من اینکار شده جگرش می سوزد اعرابی را این سخن قبول افتاد گفت چنین است ای نیک زن آن زن ایشان را وداع کرده از آنجا بیرون آمد و راه بیابان در پیش گرفته می رفت اعرابی صد درهم از مال خود زکوة جدا کرده بود و در خانه داشت با خود فت این زن مستحق می باشد این را به او باید رسانید زر را بخریطه کرده و به عقب عفیفه رفت تا باو رسید چادری از پشم شتر با خریطه درهم زر تسلیم او کرد و گفت مرا از دعا فراموش مکن

اتفاق سوم

عفیفه زر را بگرفت او را دعا کرد و می رفت تا آنکه بدهی رسید جمعی کثیر در بیرون ده دید که جمع گشته و پیرزنی در آنجا بود ناله و زاری می کرد و جزع و فزع می نمود از یکی پرسید که کثرت جمعیت از برای چیست گفتند از برای خراج حاکم این ده فرموده که پسر این زن را بر دار کشند تا رعیت تنبیه شوند عفیفه گفت که مبلغ چند است گفتند صد درهم عفیفه گفت سبحان الله صد درهم مرد اعرابی باعث خلاصی این مرد مسلمان بوده و این زر نیز مال منست که همراه دارم پس عفیفه پیرزن را پیش خود طلبید و آن را بوی داد پیرزن زن را گرفته او را دعا کرد و آن زر را پیش حاکم برد و پسر خود را خلاص کرد و عفیفه براه خود برفت پسر پیرزن خلاص گشته از مادر پرسید مرا که خلاص کرد و جان مرا که خرید پیرزن گفت زنی ناگاه پیدا شد زر داد و ترا خلاص کرد نشان از مادر پرسید که کجا رفت و چه قسم زنی بود که مرا خلاص کرد گفت زنی ست چادری از پشم شتر پوشیده راه بیابان پیش گرفت و رفت.

ترحم بر پنگ تیز دندان

آن جوان سر در پی او نهاده و از عقبش روانشد تا باو رسید آن جوان سلام کرد و بدست و پای عفیفه افتاد و گفت تو جان مرا خریده‌ای و من خلاص کردة توام عفیفه گفت ای برادر تو را خدای خلاص کرد برو به خدمت مادر خود باش آن جوان گفت ای نیک زن من بکجا روم که زندة کردة توام و مرا از کشتن خلاص کرده‌ای الحال بندة توام زن گفت از برای رضای خدا تو را آزاد کردم براه خود برو هر چند عفیفه گفت فایده نکرد باز از عقب او می رفت تا آخر روز به دهی رسیدند مسجدی در آن ده بود عفیفه به درون مسجد رفت و آن جوان بر در مسجد خوابید عفیفه آن شب در آن مسجد ماند بعد از نماز صبح روانه شد باز آن مرد همراه او روانه شد عفیفه هر چند منع او کرد درگیر نشد تا بکنار آبی رسیدند

حجاب و تیر عشق

عفیفه خواست که وضو بسازد ناگاه بادی برآمد و چادر از سر عفیفه برداشت نظر آن جوان بر رخسار عفیفه افتاد تیر عشق او در سینه‌اش کار کرد آن جوان به عجز و زاری درآمد و اظهار عشق نمود آن نیک زن گفت ای بدبخت این چه سخنست که می گوئی من تو را از پای دار و کشتن خلاص کردم برو و دل از این اندیشة باطل بر کن که این خیال محالست در این گفتگو بودند که بکنار دجله رسیدند جمعی سوداگران می خواستند که بکشتی نشسته به بصره روند آن زن بگوشة نشست آن نامرد پیش بازرگانی رفت و گفت مرا کنیزکی هست صاحب جمال که اطاعت من نمی کند و سر بمن فرود نمی آورد او را بشما می‌فروشم بازرگانی که صاحب کشتی بود گفت بیا به من بنما پس او را همراه گرفته پیش عفیفه آورد و او به نماز مشغول بود آن بازرگان چادر از سر عفیف کشید زن صاحب جمالی دید میل به او کرد و دست تعدی باو دراز کرد و گفت من تو را از صاحب تو خریده‌ام او را پیش خومد کشید عفیفه گفت این مرد دروغ می گوید من کنیز نیستم و بر من تهمت بسته بازرگان به حرف او التفات نکرد صدا بلند شد تا همه سوداگران جمع گشتند و بر سر عفیفه هجوم آوردند عفیفه گفت ای مسلمانان من زنی هستم که شوهرم به راه حج رفته و کنیز نیستم و این مرد را من از پای دار خلاص کردم و زر دادم هیچ کس متوجه به حرف او نشد هر کس که روی او می دید شیفته و حیران می گردید و هر کس چیزی به قیمت می‌افزود تا آخر بازرگانی قیمت هزار دینار کرده او را خرید و آن نامرد زر را گرفته بدر رفت و بازرگان عفیف را نزور بالای کشتی برد و تمام اهل کشتی گرفتار عشق او شده و قصد او می کردند

اتفاق چهارم (صبر در بلاها)

در آن وقت آن زن بدرگاه باریتعالی بنالید که الهی من بفرمان تو در همه بلاها صبر کردم و تو تا حال مرا از لوث خیانت نگاهداشتی که دست خیانت به من نرسد حالا در این کشتی راه گریزی نیست و گریزگاه من پناه تست و این جا نگاهدارندة من توئی و خواست که خود را به دریا اندازد ناگاه آوازی از عالم غیب شنید که ای زن صبر کن که نگاهدارنده تو را نگاه می دارد چون عفیفه این ندا بشنید صبر کرد و گفت شاید در این حکمت ها باشد و ما نمی دانیم شکر خدای به جای آورد عفیفه تا آن وقت ناله و زاری نکرده بود چون بالای کشتی کار بر او تنگ شد گفت بار خدایا مرا از دست این ظالمان نگاهدار ای دستگیر درماندگان و ای فریاد رس بیچارگان و ای پناه مظلومان تو قادری به همه چیزها قادر پاکدامن تو را می خوانم و تو را می دانم و رضای تو می جویم به از آوازی شنید که ای عفیفه دعای تو مستجابست هر چه می‌خواهی بخواه که تو به رضای پروردگار خود بودی و در بلای او صبر کردی و به نعمت‌های او شکر بجا آوردی چون این ندا بشنید اندکی تسلی خاطرش شد پس آن بازرگان که زر داده بود و او را خریده بود قصد او کرد

نمونه امدادهای غیبی

و خواست دستی باو دراز کند که ناگاه دستی از هوا نمودار شد و او را در ربود و به دریا انداخته غرق گردید به نحوی که غیر از عفیفه کسی دیگر ندید عفیفه شکر خدای بجای آورده

گرفتاری فراگیر (بد آوری پی در پی )

پس هر که از اهل کشتی که عفیفه را دیده بود یامی دید فریفته می‌شد و قصد او می‌کردند عفیفه دست بخدا برداشتی حق سبحانه و تعالی بلا و علتی بر اهل کشتی گماست که همه چون دیوانگان خود را به دریا می‌انداختند تا آن که کسی درکشتی نماند الا دو سه کنیزی که از سوداگران بودند آن شب کشتی از جای خود حرکت نکرد چون صبح شد دست به دعا برداشت و باد مراد برخاست حقتعالی باد مراد را به مراد او فرستاد و در یک شبانه روز کشتی بی ملاح بقدرت باریتعالی به بصره رسید و به حکم خدا بکنار ساحل ایستاد بی ملاح و بادبان قرار گرفت چون صبح شد خلق بسیار از برای تماشا بکار ساحل آمدند و این واقعه را دیدند خبر به خلیفه بردند که کشتی عظیمی بی ملاح و پاسبان بکنار ساحل آمده قرار گرفته خلیفه فرمود تا زورقی به پای کشتی رود و خبری بیاورد عفیف بالای کشتی با آن دو سه کنیز نشسته بود و با خود فکر می‌کرد که مبادا بلای دیگرش بر سر آید پس لباسی عربانه پوشیده و دستاری بروش عرب بر سر بست ناگاه دید زورقی به پای کشتی آمد ایشان که آمدند شخصی دیدند در بالای کشتس نشسته سلام کردند و گفتند ما را پادشاه فرموده که از شما خبری ببریم که از کجا آمده‌اید و از خدمتگزاران و ملاحان کسی را در کشتی نمی‌بینیم این چه سر است عفیفه گفت سری و حرفی مخفی است به غیر از خلیفه دیگری محرم نخواهد بود

نمونه مستجاب الدعوه ها

پس این خبر را به خلیفه رسانیدند خلیفه تعجب نمود که در این چه سریست که کشتی بی ملاح و پاسبان از این دریای بیکران بحکم خدای به کنار ساحل آمده شاید که در این کشتی بزرگی مستجاب الدعوه بوده باشد خلیفه بسیار عادل بود و عاقل و خداترس گفت دیدن چنین کسی لازم است آنگاه فرمود تا زورقی حاضر کردند و با خدمتگداران دیگر بزورق نشسته بپای کشتی آمدند خلیفه جوان عربی را دید که در بالای کشتی نشسته سلام کرد رخصت خواست تعظیم و تکریم خلیفه را بجای آورد عفیف برقعی بروانداخته بود خلیفه کیفیت پرسید عفیفه حال خود را از اول تا آخر بیان کرد

فراهم شدن مقدمه نجات

چون حقیقت حال بر خلیفه ظاهر شد که آن زن بسیار صالحه است دعای او پیش حقتعالی رد نمی شود از او مراد خواست بعد از آن عفیفه گفت این کشتی پر از مالست همه تعلق بتو دارد بفرمائید تا همه را فرود آوردندم و حاجت من آنست که در این کنار دریا صومعه‌ای بسازند تا من بعبادت مشغول شوم خلیفه فرمود تا در کنار دریا صومعه و خانقاعی بنا کنند عفیفه از بالای کشتی فرود آمده و بزورق نشسته بساحل رسید خیمه بر سر پا کردند عفیفه داخل سرا پرده شد و قرار گرفت خلیفه فرمد تا اسباب و مال از کشتی فرود آوردند و در آن نزدیکی عمارتی بود همة مال را در آن عمارت جمع کردند و خلیفه یک دینار از آن مال تصرف نکرد و همه را در آنجا گداشته مهر کردند و صومعه و خانقاه بنا نمودند خلیفه هر روز یکنوبت میرفت و سرکاری میکرد تمام شد عفیفه در آنجا رفت و در پی پرده عصمت به عبادت حق مشغول گردید

پند و موعظه

و پادشاه هر روزه در پس پرده می آمد و از عفیفه پند و موعظه می شنید و شکر خدا بجا می آورد که چنان زنی را خدایتعالی در ملکش فرستاد که دعای او در نزد خدا رد نمی شود و هر مریضی و دردمندی که می آمدند به دعای عفیفه صحت می یافتند

نمونه سبب سازی خدا

تا باندک وقتی مشهور و معروف گردید که چنین زنی مستجاب الدهوه در کنار ساحل بهم رسیده که دعای او رد نمی شود و هر مریض صاحب علتی که پیش او می رود شفا می یابد و تیر دعای او از هدف اجابت رد نمی شود این آوازه به اطراف و اکناف پهن گردید؛

رسیدن به مراد

پس این را در اینجا بگذار و چند کلمه از ابوصالح شوهر عفیفه بشنو ـ که چون بعد از یک سال ابوصالح از حج برگشت و بخانه خود آمد خانه خود را خراب و خالی و بی کدبانو دید احوال برادر پرسید گفتند او نابینا شده و نصف بدن او خشک شده و حرکت نمی تواند کردات و به علت های بد گرفتار است و زن مظلومة شما را به تهمت سنگسار کردند روز سوم به آن علت ها گرفتار شد.

پس دو سه کنیزی که مانده بود به خدمت خواجة خود حاضر شدند و حال بی‌بی را تقریر کردند پس ابوصالح صبر کرد و شکر بجای آورد و جزع و زاری نکرده .

عاقبت و کیفر خلاف کاران

عزم دیدن برادر را کرد و چون به خانه او رسید او را دید نابینا گشته و نصف بدنش خشک شده آن شقی آن چه تهمت کرده بود باز گفت که زنت به زنا افتاده بود او را سنگسار کردم.

رسوایی خلاف کاران

ابوصالح گفت ای بدبخت شقی آن زن چنین نبود که تو می گوئی در آن وقت قاضی و اعیان شهر به دیدن ابوصالح آمدند و آن واقعه را قاضی تقریر کرد و به عقب گواهان فرستاد هر چهار نفر نیز به همین علت گرفتار شده بودند همه نابینا گشته و نصف بدنشان خشک شده که حرکت نتوانستند کرد بر همه کس معلوم شد که تهمت در حق زن گفته‌اند و گواهان دروغ گفته‌اند پس ابوصالح گفت ای بدبخت شقی تو و گواهان تو همه به دعای آن زن به یک علت گرفتار شده‌اید.

کمک به خطا کار عوض انتقام

پس از چند روز آوازة زن مستجاب الدعوه را شنید که در کنار ساحل به هم رسیده و تیر دعایش از نشانة اجابت رد نمی شود گمانی برد و از برای امتحان برادر نیم مرده را بر پشت خری بست و رو به کنار ساحل گداشته روانه شد آن چهار گواه که گواهی دروغ داده و به همین علت گرفتار شده بودند اقوام ایشان که این خبر شنیدند ایشان را بر (پشت حیوانی بسته) به کنار ساحل روانه شدند و آن غلام اعرابی که تهمت در حق عفیفه گفته بود بعد از سه روز به همین علت و مرض گرفتار شده بود چون خواجه این خبر بشنید او را خلاص کرده و آخر عفیفه را به بازرگان فروخته بود چون به خانه آمد بعد از سه روز دگر او هم به همین مرض گرفتار و پیرزن مادرش چون آوازه زن مستجاب الدعوه شنیده بود که در کنار ساحل به هم رسیده که تیر دعایش خطا نمی شود او هم پسر خود را بر خر بسته روانه ساحل شد و در راه همه رفیق شدند تا به کنار ساحل رسیدند.

از آن جانب خلیفه امر کرده بود و جمعی از نویسندگان را تعیین نموده که بر دو صومعه عفیفه حاضر باشند تا هر مریض و بیماری که بیاوردند نام و نشان ایشان را نوشته عفیفه را خبر دهند تا او را دعا کرده شفا یابد چون نویسندگان نام بیمار را نوشتند

سپاس خدا پس از امداد الهی

و به عفیفه معلوم کردند دانست که شوهرش از حج آمده و برادرش با گواهان که همه به یک علت گرفتارند آمده‌اند شکر خدای به جای آورد و در پی پرده خلیفه را طلبید

فراهم سازی مقدمه آمرزش و اجابت دعا

و گفت یا امیر معلوم شما باشد که شوهر از بیت‌الحرام آمده و برادرش را آورده و گواهان را که به یک همه بلا گرفتار شده‌اند و آن کسانی که در حق من تعدی و ظلم نموده‌اند همه به یک علت گرفتارند بفرما تا منادی ندا کند که هر مریضی و بیماری و صاحب علتی که در حال صحت بر کسی ظلم و تهمت کرده باشد به گناه خود اقرار کند و راست بگوید تا حق سبحانه و تعالی او را شفا دهد پس فرمود تا این چنین منادی ندا کرد بیماران که این منادی شنیدند اندیشه کردند و با خود می گفتند که ما چگونه اقرار کنیم و این ستمی که در حق آن زن کرده‌ایم چگونه بگوئیم در این اندیشه بودند که منادی ندا در داد که باید در شب جمعه همه حاضر شوند و اقرار بگناهی که کرده‌اند بکنند و هر کس اقرار نکند حقتعالی او را شفا ندهد چون شب جمعه رسید همه حاضر شدند و عفیفه در پس پرده به آواز بلند گفت ای یاران هر کس که از خدای تعالی صحت خواهد باید آنچه کرده خود اقرار کند و راست بگوید تا حق سبحانه و تعالی او را شفا دهد

نتیجه لجاجت و امتناع از اقرار به گناه

پادشاه اول مرتبه ابوصالح را با برادر مریضش طلبید و حاضر شدند خلیفه از او پرسید که چه خیانت کرده‌ای و چه ظلم نموده‌ای راست بگو که چرا به این بلا گرفتار شده‌ای آن بدبخت شقی منکر شد هر چند کردند اقرار نکرد و در آن بلا ماند تا آخر به جهنم واصل شد.

شفا گرفتن اقرار کنندکان به گناه

بعد غلام اعرابی را پیش آوردند خلیفه از او پرسید راست بگو که چه خیانت کرده و ظلم نموده‌ای که به این بلا گرفتار شده‌ای آن غلام هر چه کرده بود اقرار کرد که به زن صالحه‌ای این تهمت بستم و چنین و چنان کردم خدایتعالی مرا باین علت گرفتار کرد و او را هم به کنار بردند .

پس چهار گواه را آوردند که هر چهار به یک علت و مرض گرفتار بودند خلیفه از ایشان پرسید که چه ظلم و ستم کرده‌اید بگوئید ایشان گفتند که ما گواهی دروغ در حق زن گفتیم و این ناپاک برادر ابوصالح به ما مبلغ ها داد و به جهت زر چنان تهمتی در حق آن صالحه بستیم خدای تعالی ما را به این بلا گرفتار کرد همه اقرار بگناه خود کردند .

دعا بر آمرزش و شفای خلاف کاران

پس عفیفه دست به دعا برداشت که :

«اللهم قد اریتهم ذل معصیتک فارهم عزطاعتک»

بار خدایا ذل معصیت به ایشان نمودی عز صبر و طاعت نیز بایشان بنمای الهی شربتی از شربتخانة فضل و رحمت خود بحلق این بیچارگان چکان الهی مرحمی از داروخانة خاص خود بر الم این محنت زدگان رسان الهی گناه این بندگان را به زلال مرحمت خود پاک گردان «یا اله العالمین و یا خیر الناصرین و یا امان الخائفین و یا احکم الحاکمین و یا ارحم الراحمین و یا دلیل المتحرین» تو می دانی یا کریم.

«نمونه مناجات»

با سوختگان بجز تو سودا نکنند *** جز تو نظری بر دل شیدام که کند

گر لطف توام دست نگیرد امروز *** فردا بمن سوخته سودا چه کند

عفیفه هنوز از دعا ومناجات فارغ نشده بود که به قدرت حقتعالی آن جماعت که اقرار به گناه خود آورده بودند شفا یافتند و از آن علت روی نجات دیدند سوای برادر ابوصالح که منکر شده اقرار نکرد و همچنان بیماران کور و شل می آمدند و به دعای عفیفه شفا می افتند آنگاه عفیفه ابوصالح و خلیفه را در پشت پرده طلبید و گفت ای ابوصالح تو هم سیرگذشت خود را بیان کن پس ابوصالح آن چه که بر سرش گذشته بود همه را باز گفت پس عفیفه گفت ای ابوصالح اگر زن خود را به بینی می شناسی گفت چرا نشناسم و آواز تو درست به آواز او می‌ماند پس آنگاه عفیفه خلیفه را رخصت داد و نقاب از روی برداشت و گفت زن تو منم که خدایتعالی از راستی و درستی من را از همة بلاها نگاهداشت و دست خیانت به دامن عصمت من نرسید ابوصالح را که بعد از مدتی چشم روی زن خود افتاد گفت الحمد الله رب العالمین و به سجده افتاد و شکر حقتعالی بجای آورد پس هر دو بگریستند و حقیقت حال خود را به عفیفه بیان کرد عفیفه گفت ای مرد بدان که مال بسیار در آن کشتی بود خلیفه همه را در جائی کرده و مهر نموده خود یک دینار تصرف ننموده الحال همه در راه خدا صرف کن و من به عبادت مشغول می شوم پس ابوصالح آن زرها را همه در راه خدا صرف نمود و خود هم ترک دنیا کرده روی به عبادت آورد و چندین پل و رباط و مدرسه و مسجد و خانقاه ساخت و آن زن عفیفة صالحة پاک دامن در آن صومعه به عبادت حق سبحانه و تعالی مشغول گشت.

پس ای مؤمن بدان که این تمثیل برای آنست که مرد عاقل مؤمن باید زن از خاندان عصمت و عفت بخواهد اگر چه مرد را بی زن نباید اما هر زنی را هم مرد نشاید، و زنان هم بدانند که پاکدامنی کردن و خود را از خیانت نگاهداشتن و به قضای الهی راضی شدن و با خدای خود صدق و اخلاص ورزیدن چنین نتیجة دارد.

پیام های این داستان:

استجابت دعای مظلوم

برکات تلاوت قرآن

روزی رسانی خدا

برکات پاکدامنی

نقش حجاب و پوشش زنان در آرامش جامعه

همراهی با مصیبت دیده

سختی قضاوت

عاقبت رشوه گیری و رشوه پردازی

عاقبت ترحم نا بجا (ترحم بر پلنگ تیز دندان)

کیفر خیانت کنندگان

امنیت: حفظ و نگهداری خدا (گر نگهدار من آن است که من می دانم!)

جبران خدمت

تکرار گرفتاری

نتیجه صبر و شکیبایی

برکات پرهیزکاری

سختی مدیریت جامعه

کیفر گواهی دروغ دادن.

توبه حقیقی

عاقبت تهمت زنی به پاکان و ...

برچسب ها:

  • اهمیت آگاهی بخشی با تقویت باورهای دینیx
  • برکات تلاوت قرآنx
  • همراهی با مصیبت دیدهx
  • ترحم بر پنگ تیز دندانx
  • نمونه امدادهای غیبیx
  • نمونه مستجاب الدعوه هاx
  • عاقبت و کیفر خلافکاریx
  • «نمونه مناجات ها»x
  • نوسوسة های شیطانی
  • نتیجه صدق و اخلاص ورزیدنx
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۹ ، ۰۸:۰۱
فرهنگسازان حجة ابن الحسن (عج)
هدیه ستایش گونه به جویندگان حق و حقیقت
روایت شده عابدى در تمام عمر در جنگلى مأوا کرده و به عبادت خداوند مشغول بود،
گنج حضرت عیسى علیه السلام
حضرت عیسى علیه السلام با حواریون سیاحت مى کرد، گذرشان به شهرى افتاد، در نزدیکى شهر گنج زیادى پیدا کردند، حواریون از عیسى علیه السلام در خواست نمودند اجازه دهد گنج را جمع آورى کنند تا بیهوده از بین نرود. فرمود: شما مشغول این کار شوید من هم به داخل شهر دنبال گنج خود که سراغ دارم، مى روم.
عیسى علیه السلام داخل شهر شد، به خانه خرابى رسید، وارد خانه شد پیره زنى را آنجا دید به او فرمود: اگر اجازه دهید امشب میهمان شما باشم، پیره زن اجازه داد. حضرت عیسى علیه السلام از زن پرسید غیر از تو کس ‍دیگرى هم در این خانه زندگى مى کند؟ گفت : آرى پسرى دارم که روزها در بیابان خار مى کند و از دسترنج او زندگى مى کنیم .
شبانگاه پسرش آمد. پیره زن گفت : امشب میهمانى داریم که آثار بزرگى و عظمت در چهره او آشکار است. اینک خدمت او را غنیمت شمار و از وجود او استفاده کن. جوان پیش عیسى علیه السلام رفت پاسى که از شب گذشت. آن بزرگوار از وضع زندگى و معاش جوان سؤ ال کرد. از جوابى که داد عیسى علیه السلام پى برد که جوانى هوشیار و بافراست است و قابلیت ترقى درجات کمال را دارد، اما معلوم مى شود پاى بند یک علاقه قلبى است .
به او گفت : جوان گویا دردى در دل دارى که آثارش از سخنانت هویدا است. به من بگو شاید برایت کارى کنم. جوان که خیال مى کرد گفتن مشکلش ‍فایده ندارد چیزى نگفت ولى چون حضرت اصرار کرد، گفت : آرى دردى دارم که جزء خدا کسى نمى تواند آن را دوا نماید.
حضرت علیه السلام فرمود: مشکل خود را براى من بگو. جوان گفت : روزى خار به شهر مى آوردم از کنار قصر دختر پادشاه رد شدم، همین که چشمم به صورت او افتاد چنان شیفته و شیدایش گردیدم که مى دانم چاره اى جز مرگ ندارم، فرمود: اگر تو بخواهى من وسایل ازدواج شما را آماده مى کنم.
جوان سخنان میهمان را به مادرش گفت، پیره زن گفت : از ظاهر این مرد معلوم مى شود دروغگو نیست.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۰۷:۵۲
فرهنگسازان حجة ابن الحسن (عج)